احساس انسان کوچیکی رو دارم که روی بلندی ایستاده. انگار توی طوفان. و احساس میکنه که همیشه هم تصوراتش درست نیست.انگار همه ی چیزهای خوبی رو که تو ذهنش ساخته توی یک ثانیه باد با خودش میبره. میفهمه که گاهی هم اتفاقاتی میفته که بر خلاف تصوراتشه. خیلی اوقات خیلی چیزها رو خوب دیده ولی اونقدر هم خوب نبودن و گاهی هم از خیلی چیزا فرار کرده که وقتی از روی اجبار باهاشون مواجه شده فهمیده خیلی هم بد نبودن.و شاید این بزرگترین درس زندگی باشه!!!
نمیدونم دقیقا حسم چیه. ولی خیلی وقتا دوست دارم همه ی چیزای خوبی که توی ذهنمه اتفاق بیفتن و وقتی نمیفته همه چیم به هم میریزه. خیلی بده آدم از کسی یه انتظاری داشته باشه که بدونه ممکنه اصلا هیچوقت برآورده نشه.
خیلی دلم گرفته از بعضیا که میگن دوستت دارن ولی بودو نبودت براشون فرقی نمیکنه...
خیلی دلم گرفته به هر حرفی بغضم میگیره خیلی دلم پره شاید این وبلاگ تنها جایی که توش احساس راحتی میکنم غمم رو احساساتم رو توش میریزم...نمیدونم این وبلاگ تا کی طاقت میاره شاید اینم مثل من بغضش میگیره...
شایدم نه...اینم مثل بقیه فقط داره تحملت میکنه...
دلمم از خدا گرفته اون که منو میبینه میفهمه چه حالی دارم از دل من که خبر داره پس چرا هیچ کاری برام نمیکنه...
بخدا خسته م خیلی خسته خدا هم منو فراموش کرده مثل بقیه...
بخاطر این اسم وبلاگ رو گذاشتم اگه تنهایی بیا2شاید بعضیا مثل من هیچکسو نداشته باشن شاید بتونن من رو درک کنن...
هـــــــــعــــــــــــی ........خیلی چیزا توی دلم تل انباره ولی نمیدونم....
بسه دیگه شب بخیر...
نظرات شما عزیزان:
|